شاعران می‌گویند که علم، زیبایی ستاره‌ها را ضایع می‌کند، چون‌که آن‌ها را صرفاً کره‌هایی از اتم‌ها و مولکو‌ل‌های گاز می‌دانند. البته هیچ چیز «صرفِ» خودش نیست. من هم می‌توانم ستاره‌ها را در آسمان شب کویر ببینم و شکوهشان را حس کنم. اما آیا کمتر از آنی که هست می‌بینم یا بیشتر؟ عظمت افلاک، تخیلم را هر چه دورتر می‌برد. شیفته و مبهوت این چرخ‌ و فلک، با چشم‌های کوچکم می‌توانم نورهایی به قدمت یک میلیون سال را هم ببینم.

چه نقش و نگار عظیم و پر ابهتی است این‌که خود من هم جزئی از آنم. آنچه تنم را ساخته، شاید روزگاری، شراره‌ای بوده باشد که از ستاره‌ی فراموش‌ شده‌ای بیرون زده است. مثل آن شراره‌ای که همین حالا دارم در آن گوشه می‌بینم. یا می توانم این چرخ و فلک را با چشم بزرگ تلسکوپ پالومار تماشا کنم و ببینم که ستاره‌ها همه دارند از هم، از نقطه‌ی آغازی که شاید روزگاری سرچشمه‌ی همگی‌شان بوده است، دور می‌شوند. این نقش چگونه است؟ معنی این حرکت‌ها چیست؟ جست‌و‌جو برای فهمیدن‌شان، گمان نمی‌کنم لطمه‌ای به راز و رمز و زیبایی این چرخ و فلک بزند. چون حقیقت بسیار باشکوه‌تر و زیباتر از آنی است که شاعران و نگارگران قدیم می‌توانستند تصور کنند.

شاعران امروزی چرا حرفی از این چیزها نمی‌زنند؟ چه جور مردمانی هستند این شاعران، که اگر ژوپیتر خدایی در هیئتِ انسان باشد، درباره‌اش چه شعرها که نمی‌سرایند اما اگر در قالبِ کره‌ی عظیم چرخانی از متان و آمونیاک باشد، سکوت می‌کنند؟

باز نشر: سایت علمی بیگ بنگ